آملیا بدلیا (جانمی جان!یک جای باحال)
آملیا بدلیا می خواست فریاد بزند: «صبر کنید! اشتباه شده! من درباره ی ابرها کتاب نمی خواستم. من این کتاب کاپ کیک را می خواهم!»
اما درست همان لحظه، خانم ادواردز بچه ها را صدا کرد و گفت: «دیگر وقتش است برگردیم.»
آملیا بدلیا خیلی عصبانی بود. موقع برگشتن، به دریچه ی کتاب های برگشتی چشم غره رفت. دلش می خواست همان لحظه کتاب مسخره ی ابرها و آب و هوا را از لای دریچه بیندازد تو!
- مشخصات محصول
- نظرات
هنوز نظری ثبت نشده
اولین نفری باشید که نظر میدهید
ثبت نظر