تو می توانی عزیزدلم
مامان با سبد لباسهای توی دستش از کنار پسر کوچولو رد میشود. اما یکدفعه چشمش میافتد به نقاشی قشنگ او و میگوید: «از نقاشیات خیلی خوشم میآید، عزیز دلم.» پسرک خوشحال میشود، اما خیالش پرواز میکند و میرود دورتر. حالا اگر دلش بخواهد نقاشیاش را تا کند و یک موشک خیلی بزرگ بسازد، چی؟ طوری که آن را پرت کند آن دور دورها. یعنی، یک پسر کوچک میتواند چنین کاری انجام دهد؟ مادرش که فکر میکند جواب این سؤال یک «بله»ی بزرگ است. برای همین با اطمینان میگوید: «تو میتوانی عزیز دلم!»
- مشخصات محصول
- نظرات
هنوز نظری ثبت نشده
اولین نفری باشید که نظر میدهید
ثبت نظر